کد مطلب:153976 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:142

پسر حبیب و قاتل پدر
پس از خاتمه حادثه جانگداز كربلا و مراجعت سپاهیان عمرسعد به كوفه مرد تمیمی سر حبیب بن مظاهر را بر گردن اسب خود آویخته و منتظر ملاقات ابن زیاد بود قاسم پسر حبیب بن مظاهر جوان نورسی كه هنوز به سن بلوغ نرسیده بود وقتی سر پدر را دید جاذبه پدری پسر را به هر سو كه آن مرد می رفت می كشانید، مرد تمیمی متوجه شد كه این جوان در تعقیب او است و او را رها نمی كند هرگاه وارد قصر می شود او هم وارد می شود و چون خارج می گردد او نیز خارج می شود لذا به او مشكوك شد و پرسید:

پسر چرا مرا تعقیب می كنی؟

قاسم: چیزی نیست.

تمیمی: چرا هست هر چه هست بگو؟

نوجوان گفت: این سر پدر من است كه بر اسب خود آویخته ای ممكن است به من بدهی تا آن را دفن كنم؟

تمیمی گفت: نه پسرم امیر راضی نمی شود، و من هم امیدوارم كه از امیر در برابر آن جایزه خوبی بگیرم.

قاسم گفت: ولی خدا بدترین پاداش به تو خواهد داد كه مردی بهتر از خود را كشته ای و شروع كرد به گریستن.

قاسم نوجوان قاتل پدر را رها كرد، اما همواره مترصد بود تا فرصتی به دست آورد و از قاتل پدر انتقام بگیرد، سرانجام در زمان مصعب بن زبیر كه در باجمیرا نزدیك موصل بمنظور جنگ با عبدالملك مروان لشكرگاه كرده بود در نیمروزی كه مرد تمیمی در خیمه خود در خواب قیلوله بود قاسم وارد خیمه اش شد و با شمشیر جانش را گرفت [1] .



[1] ابصار العين ص 60 - كامل 71:4 - طبري 349:7 - اعيان الشيعه 555:4.